داشتیم با خواهرم و مامانم و خاله و دختر خالم چایی می خوردیم. یک دفعه خالم رو خوبه من کرد و گفت:" چیزه! چیزه رو از توی چیزه بیار." من چشمام گرد شد. بعد کلی خنده از جانب همه، خالم گفت:" منظورم بود :میترا! قندون رو از کابینت بیار."
رفتیم باغ یکی از فامیل هام. گوسفند داشتن. رفتم کلی بهشون غذا دادم و ... اون وقت موقع برگشت میگه:" راستی گوسفندا کک داشتن. دستشون نزدین که؟" می مردی اینو زود تر بگی؟
نمی دونم چرا هر وقت به دختر عمه ام زنگ می زنم قبل از این که سلام بگم میگه:" سلام خوبم." فکر کنم خیلی نگران شارژمه.
رفتم بیرون با مامانم. یه ماشین خیلی باحال و خوش رنگ می بینم. به مامانم میگم:"مامان! نگاه کن. ماشین خیلی قشنگه." همون موقع ماشینه با یه دوچرخه ایه تصادف می کنه. می بینی چشم شورمو در این مواقع؟